اخبار ویژه

کوه ها و جاده های صعب العبور در مقابل عزم معلمان عشایر تعظیم می کنند

کوه ها و جاده های صعب العبور در مقابل عزم معلمان عشایر تعظیم می کنند

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی سرو نیوز: کوه‌های برفی و سربه فلک کشیده و صدای چک چک آبهایی که از تابش خورشید بر برفها ذوب می شوند چشم‌نوازی می‌کند و در سکوت این طبیعت رویایی، فقط ترنم پای آموزگار می‌تواند دلتنگی‌ دانش‌آموزان‌ عشایری و مهجور روستای حسنی در ارومیه را به شادی تبدیل کند. این […]

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی سرو نیوز: کوه‌های برفی و سربه فلک کشیده و صدای چک چک آبهایی که از تابش خورشید بر برفها ذوب می شوند چشم‌نوازی می‌کند و در سکوت این طبیعت رویایی، فقط ترنم پای آموزگار می‌تواند دلتنگی‌ دانش‌آموزان‌ عشایری و مهجور روستای حسنی در ارومیه را به شادی تبدیل کند.

این آموزگار روستای «حسنی» در ۱۱۰ کیلومتری شهر ارومیه هر روز به عشق کودکان عشایری و روستایی به مناطق عشایری شهرستان راهی می‌شود تا به دانش آموزان این منطقه تدریس کند. در حقیقت «محی الدین جوان» در کنار راهبر آموزشی، تنها غریبه شهری است که پهنه وسیع تعلیم و تربیت در روستای «حسنی» طی این روزها با صدایش عجین می‌شود.

مردم روستا که سهل است، کوه‌ها و جاده‌های منطقه هم در مقابل عزم معلمان سر تعظیم فرود می‌آورند و تحفه این معلم در روزهای مصادف با شیوع ویروس کرونا شامل بسته‌های آموزشی است که از گوشی شخصی‌اش برای دانش‌آموزان عشایری پخش می کند.

می‌توان برق نگاه را در چهره‌های معصوم و خوشحال دانش‌آموزان عشایری این خطه مشاهده کرد؛ آنگاه که این معلم حکایت ما، پا به سرزمین عاشقانه‌ها می‌گذارد.

وی این روزها بار گران سختی راه را به جان می‌خرد تا از نگرانی دانش‌آموزانش در ایام تعطیلی اجباری مدارس بکاهد زیرا اینجا کژال، شیرین و عبداله حتی خط تلفن هم ندارند و مثل ژابیز و ملیکای شهری نمی‌توانند با گوشی هوشمند میهمان «شاد» باشند.

شبکه آموزش در مناطق عشایری موجود نیست

از صحبت هایش می‌توان فهمید که ساز شبکه آموزش هم اینجا کوک و بساطش پهن نیست، اما تا دلت بخواهد شبکه‌های آذری، ترکیه و روس جای شبکه‌های وطنی را پر می‌کند.

با این همه می‌گوید که «دانش‌آموزان مهره مار دارند و همین باعث شده است تا دوری از تخته سیاه و تدریس، تحت هر شرایطی برایش سخت باشد.» او با این ادعا به هر چادری که می‌رسد، چون نسیمی بر دل دانش‌آموزانش می‌نشیند و مسیر کودکانی که در اطراف چادرها هستند را به سوی خودش تغییر می‌دهد.

در جایی خواندم «بردباران، اغلب معلم می‌شوند» و او و همکارانش بردبارانه مسیر رستگاری را که در دفتر زندگیشان قدم به قدم فرا گرفته‌اند، این روزها در قبای معلمی به کودکان سرزمین‌مان می‌آموزند تا الگویی ‌شوند برای آنانکه شاید روزی بخواهند پا جای پایشان بگذارند.

دانش آموزان این روستا در مدرسه آب ندارند

وی به پانا می گوید: «آب روستا از چشمه های کوه و تنها منبع موجود تامین می شود و بچه ها در مدرسه آب شرب لوله کشی و سرویس بهداشتی ندارند و لازم است مسوولان آب استان برای این امر همت کنند. همچنین سیستم گرمایشی مدرسه بخاری است و مدتی قبل برای نصب شوفاژ و سیستم استاندارد مسوولان دست به کار شدند اما به علل نامعلوم دیگر کسی پیگیر موضوع نشد.»

این معلم تاکید می کند: «کلاسهای کانکسی و سرد و تاریک هم معضلی برای آموزش و یادگیری است و به علت کهنه و مستهلک بودن سیم کشی، کانکسهای مدرسه در بدنه خود برق داشتند که برای رفع این مشکل با اندک حقوق ناچیز خودم و کمک خیران، سیم کشی مدرسه را نو و تازه کردم تا روشنایی و امنیت دانش آموزان تامین شود.»

وی در ادامه می افزاید: «دسترسی دانش آموزان این مدرسه به تلویزیون آموزشی مقدور نیست و راه های دسترسی به شهر هم بسیار سخت و خطرناک است. امسال یک بار بهمن روی خودروی ما سقوط کرد و تعدادی از اطرافیان راه را برایمان باز کرده و ما را نجات دادند.»

طبق گفته های این معلم عشایری این روستا به قدری دورافتاده و محروم و نیازمند توجه همه مسوولان برای فراهم ساختن زیرساختهاست که اگر کسی سرما بخورد قرص سرماخوردگی حکم گنج و طلا را برای خودش پیدا می کند چه برسد دانش آموزی کرونا بگیرد.

تحصیل مانعی بر سر راه کودک‌همسری

این معلم جوان و همکارانش می‌دانند که با یک سوزن شاید نتوان چاه آب حفر کرد، اما یک معلم به تنهایی می‌تواند با اراده‌اش عطش ۱۷ دانش‌آموز را به آموختن برطرف کند و نگذارد شیرین، مریم و کوثر به جای کلاس درس، اشک حسرت برای معلم شدن را پای سفره‌های عقد بریزند.

عدالت آموزشی، امنیتی برای «شیرین ها»

معلمان این خطه معتقدند هر چند که امنیت در حد «دماوند» است، اما با توسعه عدالت آموزشی برای این کودکان عشایری در نقطه صفر مرزی، می‌توان کمین معاندان برای شیرین‌ها، کوثرها، فرهادها و عبداله‌ها را نقش بر آب کرد.

هم‌صحبت «طاووس»، دخترک لاغر اندام و زیبای روستا می‌شوم که در پایه ششم ابتدایی تحصیل می‌کند؛ پدرش دامدار است و پنج خواهر و برادرند که هیچکدام گوشی هوشمند ندیده‌اند. دوست ندارد مثل سایر دختران روستا که در سنین پایین ازدواج می‌کنند زیر تور سفید عروسی برود چون عاشق معلمی و تدریس است.

طاووس می‌گوید که وقتی معلمش به روستا می‌آید، خودش را در قبای معلمی تجسم و تدریس را تصور می‌کند تا درسهایش را با دلگرمی مضاعف بخواند.

او برعکس فرهاد، پسردایی اش که می خواهد دامپزشک شود و گوسفندان پدرش را درمان کند، می خواهد معلم شود و دکتر و پرستار و معلم تربیت کند و آرزوها و امیدهای بسیاری در سر دارد که با همت معلمان و مسوولان نهاد تعلیم و تربیت استان و کشور رسیدن به این آرزوها کار دشواری نیست.